طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

طاهاجان,خورشید آسمون زندگی ما

آقا طاها و شبهای محرم

سیاه پوشی آقا طاها اندازه گیری و آماده سازی کفن آماده سازی برای شب حضرت علی اصغر همایش شیرخوارگان حسینی آقا طاها و گهواره شبیه علی اصغر(ع) آقا طاها و آش نذری آقا طاها و بچه های هیئت قرائت زیارت عاشورا در آغوش خاله آقا طاها و سینه زنی در ظهر عاشورا مثل عربای خلیجی شدی مامان اینم ی نمای دیگه آقا طاها و شبیه شمر ملعون میخوام بدونم تو بیشتر ترسیدی یا شمر؟ گودال قتلگاه این همه شگفتی از چه رو؟؟؟   ...
16 آذر 1390

مسابقه نی نی و محرم

سلام آقا طاهای گلم. از قبل محرم برنامه ریزی کرده بودم که ی طوری کم نظی این ایام رو برات خاطره انگیز کنم. از شب اول وقایع عاشورا و داستان قیام و شهادت امام حسین(ع) رو برات تعریف کردم و تصمیم داشتم هر شب ی ماجرا رو برات تعریف کنم. با ذوق و شوق زیادی رفتم و برات لباس علی اصغر خریدم سفید و مشکی. برات نذر کردم که دهه اول رو سیاه پوشت کنم، نذر سلامتی و عاقبت به خیری. خلاصه هر شب می گذشت و من به فکر شب منتسب به حضرت علی اصغر بودم که تو رو متفاوت ظاهر کنم و از اونجا که دوست داشتم فدایی امام باشی برات کفن درست کردم و شب پنجم محرم باکمک بابا احمد خونینش کردیم. دوست داشتم خودت مهر لبیک به کفنت بزنی ولی می ترسیدم رنگ به دستای نازنینت آسیب برسونه برا همی...
16 آذر 1390

دل تو دلم نیست

سلام آقا طاهای گلم، عزیزدلم. الان که دارم این مطالبو می‌نویسم ساعات آغازین روز دوشنبه 14آذره(روز تاسوعا) و تو پیش من نیستی. دل توی دلم نیست. حس می کنم قلبم از جا کنده شده. دو روز بود که شکمت کار نکرده بود و تو خیلی اذیت بودی. با خیلیا مشورت کردم و خیلی کارا انجام دادم که این مساله حل بشه ولی نشد بنابراین دیروز خیلی بی قراری می کردی. طرفای ظهر بود که من و تو رفتیم خونه بابا احمد اینا چون بابا حسن داشت می رفت شهرستان و من حوصله ام تو خونه سر رفته بود و از طرفی گفتم شاید اگه جات عوض بشه بی قراریت کمتر بشه. همین طورم شد. خونه بابا احمد اینا آرومتر بودی. اتفاق جالبی که افتاد این بود که برای اولین بار در طول عمر 85 روزه ات برای اولین بار ساعت...
14 آذر 1390

شیرخوار کربلا

سلام آقا طاهای گلم عزیز دلم. امروز اولین ساعات روز ششم محرمه(جمعه 11آذر 90) که منتسب به حضرت علی اصغر(ع) کودک شش ماهه امام حسینه. تو 83 روز از تولدت میگذره. امروز با بقیه خاله ها که دوستای مامانن قرار گذاشتیم که ساعت 4 عصر برای همایش شیرخوارگان حسینی توی حسینیه جمع بشیمو همدیگه رو ببینیم. خیلی دوست دارم که تو رو طوری آمده کنم که هم خاطره اش بعدا برات جذاب باشه وهم برات پیام داشته باشه ولی هر کاری می کنم تو پیشونی بندو روی سرت تحمل نمی کنی. با کلی دردسر دیشب بستمش روی کلاهت. خدا امروز رو به خیر کنه! دیشب همین طور که داشتم شیرت میدادم و برنامه عزاداری تلویزیون رو نگاه می کردم وقتی مداح شروع کرد به ذکر مصیبت تو هم از ته دل زدی زیر گریه. من نم...
11 آذر 1390

زیارت حضرت دانیال-اولین سفر زندگی آقا طاها:

12 آبان ماه بود و روز پنج شنبه. دلم خیلی هوای ی زیارت کرده بود.دوست داشتم توی این هوای خوب و بهاری از شهر بزنم بیرون و هوایی تازه کنم. از شرکت بابا حسن باهاش تماس گرفتن و قرار شد برای کاری به شوش دانیال بره. اون گفت کارم زیاد طول نمیکشه بعد از نهار میرم و ایشااله زود میام. همون موقع توی دلم گفتم خوب اگه زیاد طول نمیکشه کاش ما رو هم با خودش می برد. ساعت حدود 11 تماس گرفتم با خاله نگار. اونم برای اومدن اعلام آمادگی کرد. البته ما ماشین نداشتیم برا همین با مامان طوبا تماس گرفتم. اونم ظاهرا بی میل نبود. این شد که من و خاله و مامان طوبا و دایی معین با آقا طاها با ماشین مامان طوبا اینا به دنبال ماشین شرکت بابا حسن راهی شوش برای زیارت حضرت دانیال نب...
2 آذر 1390
1